اینم قناری پرتقالی تنهای ما
ماجرای قناریهای بابا ارش
دختر گلم میخوام از روزی واست بگم که بابایی به خاطر شما فداکاری کرد.حدود 2 سال پیش بابایی 2 تا قناری نر و ماده خرید و قناریها شدن همه چیزش. صبها به عشق اونا بیدار میشد هر روز صبح بهشون سر میزد و هر روز براشون یه مدل صبحونه میذاشت. همه چیز براشون میخرید که قشنگ بخونن و الحق که اونا هم قدر بابا رو میدونستن جمعها اونا تمیز میکرد میذاشتشون تو افتاب و براشون استخر اب میذاشت تا شنا کنن خلاصه بابایی عاشق اونا بود و سرگرمیش اونا بودن. من از کثیف کاریشون مدام غرغر میکردم اخه خیلی ارزن میریختن ولی به خاطر بابایی زود کوتاه میومدم . قناریها رو با میخ زده بود داخل اتاقی که الان شده اتاق شما . از وقتی همه فهمیدن شما داری میای به بابایی میگفتن باید قناریها ...
نویسنده :
مامان فریده
11:31
شاید هفته دیگه نی نی بیاد
سلام مامانم امروز 18 اردیبهشت 1392 امروز از صبح خونه بودم ناهار درست کردم و خونه را مرتب کردم رفتم دوش گرقتم چون امروز باید میرفتیم دکتر و مامان باید برای بار دوم معاینه میشدم وای که من از این معاینه متنفرم بابایی اومد ناهار خوردیم و منم یکم دراز کشیدم و با شما راهی مطب دکتر شدیم مطب مثل همیشه شلوغ بود 1 کیلو اضافه کرده بودم و صدای قلب شما هم عالی بود فشارم هم خوب بود وقتی نوبت من شد دل تو دلم نبود که معاینه بشم و خبر خوب بشنوم ولی بعد از یه معاینه دردناک خانوم دکتر گفت همه چیز مثل قبله و سر بچه نیومده داخل لگن و دهانه رحم فقط 1 سانت باز شده و قول زایمان طبیعی را نمیدم گفت بازم بهت فرصت میدم میل خودته منم گفتم هرچی صلاح خودتون باشه گ...
نویسنده :
مامان فریده
22:37